ان وقتها که دفتر نخست وزیری بود من تازه شناخته بودمش.با اوصافی که از او شنیده بودم حسابی ازش حساب می بردم.یک روز رفتم خانه شان. دیدم پیش بند بسته و دارد ظرف می شوید.بعد که ظرف ها تمام شد پیش بند خود را باز کرد و امد در جمع ما نشست.

خاطره ای از شهید((مصطفی چمران))

+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و چهارم آبان ۱۳۸۹ساعت 10:18  توسط سرباز سایبری  |